عاشقانه
داستان عاشقانه - اس ام اس عاشقانه - خاطرات عاشقانه - شعر - كارت پستال و...
درباره وبلاگ


به عاشقانه خوش اومدين... اينجا هر چي كه بخواي هست! ( البته در مورد عشق) >>> مطالب علمي ، اس ام اس ، داستان ، خاطره ، عكس ، كارت پستال ، شعر و ... ما تلاش مي كنيم تا مطالي كه مي نويسيم بهترين باشه... اميدواريم خوشتون بياد... راستي نظر يادتون نره ها!!!!



ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 97
بازدید دیروز : 18
بازدید هفته : 115
بازدید ماه : 231
بازدید کل : 17802
تعداد مطالب : 70
تعداد نظرات : 83
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
امیر
ريحانه

آخرین مطالب
Christina
destiny
گروه نود و نه
گل سرخی برای محبوبم
به سلامتیه همه پدرها
بچه زرنگ (داستان طنز و جالب)
داستان آموزنده (دعای کوروش)
کوروش کبیر
غول چراغ جادو
خنده تلخ سرنوشت
نامه ای به کوروش کبیر
داستان کوتاه (درس زندگی)
تکه ای از بهشت ...
ستایش . . .
" د ی د ا ر"
نگاه خدا...
یلدات مبارک ....
فرصتی برای ما...
ظهور کن ...
روز میلاد من ...
میهمان ...
آیینه ی نگاهت
دوست داری ببینی بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟! ( 7%) (مطلب ارسالی ازramkall)
داستان زیبای پیرمرد عاشق! (مطلب ارسالی ازramkall)
آخرين قرار...(داستان غمگين)
بيا...
چرا عاشق‌ها ديوونه مي‌شن؟؟؟
يه داستان ارسالي ديگه
داستان خيلي قشنگ - 10سال در کما
داماد بیل گیتس!!!
لیلی و مجنون
تلاش پسرک برای بودن کنار باباش....
صادقانه ترين و بي ريا ترين راه براي بيان عشق...(داستاني كوتاه اما لبريز از عشق)
♥تو رفتي ، من موندمو...♥
عشق از ديدگاه هاي مختلف (طنز)...
وقتي تو نيستي...
چند شعر عاشقانه
عشق رو از هم دريغ نكنيد!!!
افزايش بازديد وبلاگ
بزرگترين اشتباه زندگيم... (ادامه)
بزرگترين اشتباه زندگيم...
به اين ميگن عشق...!!!
love sms
آخ جووووووووووووووووووووووون!
روز والنتین ( در ايران والنتين ممنوعه!!!)
تنها راه رسیدن ....
كارت پستال هاي عاشقانه!
خوش آمد...
زندگی با عشق زیباست...


 

ادامه از پست پايين ( بزرگترين اشتباه زندگيم...)

ساعت‌ نزديكاي‌ 10 بود كه‌ با بيتا خداحافظ‌ي‌ كردم‌ و به‌ ط‌رف‌   خونه‌ به‌ راه‌ افتادم‌ . ط‌بق‌ عـادت‌ هرشـب‌ تمام‌ تـلفـنها رو   خاموش‌ كردم‌ و صداي‌ تلفن‌ اتـاق‌ خودم‌ رو هم‌ كم‌ كردم‌ . ولي‌    ايندفعه‌ نه‌ براي‌ سارا ، بلكه‌ براي‌ بيتا . به‌ كلي‌ فراموش‌     كردم‌ كه‌ موضوع‌ بيماري‌ سارا رو با بـيـتا در ميون‌ بذارم‌.   ميدونستم‌ كه‌ مريضي‌ و تب‌ سارا ناشي‌ از شكي‌ هستش‌ كه‌ اونشب‌    بهش‌ وارد شد . ميدونستم‌ تقصير من‌ هست‌ ولي‌ بـه‌ روي‌ خـودم‌              
    نمياوردم‌ .ساعت‌ حدود 11 و نيم‌ بود كه‌ تلفن‌ زنگ‌ زد.بهنام‌    بود . بعد از سلام‌ و احوالپرسي‌ گفتم‌ :                               
    - مرتيكه‌ عوضي‌ ! ... تـو نـبايد يـه‌ سراغ‌ از مـا بگيري‌؟              
    - مگه‌ خودت‌ مردي‌ ؟ خب‌ تو يه‌ زنگي‌ ميزدي‌ " مثلا برادر "!              
      چه‌ خبرا ؟ سارا چط‌وره‌ ؟                                           
    نميخواستم‌ بفهمه‌ كه‌ ديگه‌ سارا نيست‌ و بـيـتا هست‌ . دلـم‌    نميخواست‌ ميفهميد كه‌ حالا بيتا مال‌ من‌ هستش‌ و سـارا روي‌   تخت‌ بيمارستان‌ افتاده‌ . براي‌ همين‌ چيزي‌ بـهـش‌ نـگـفـتم‌.              
    فقط‌ گفتم‌ :                                                         
    - پسره‌ خر ... باز كه‌ خودتو براي‌ ايـن‌ دخـتر لـوس‌ كردي‌؟              
    - بيتا رو ميگي‌ ؟ . بره‌ گمشه‌ . خـيـلي‌ خـوشـم‌ مـياد ازش‌  همش‌ هم‌ آويزون‌ ميشه‌ .    كلي‌ حرف‌ زديم‌ ، در مورد زمـيـن‌ و زمون‌ ، از نويد پرسيدم‌ ، گفت‌ كه‌ دو روز پيش‌ دعوا كـرده‌ و با چاقو زده‌ تو بازوي...



ادامه مطلب ...
 

اينم يه داستان خيلي خيلي قشنگ كه همتون رو تحت تاثير قرار مي ده! ميگي نه؟ امتحان كن!

راستي چون داستان يه كم طولانيه و اگه خوستين مي تونين دانلود كنيد و بعدا بخونيد...

لينك دانلود رو هم تو "ادامه مطلب" گذاشتم

سارا رو خـيلي‌ دوست‌ داشـتم‌ . به‌ انـدازه‌ تـمـام‌ خـواسـته‌هايي‌   كه‌ داشتم‌ اونو ميخواستم‌ . اولين‌ عشق‌ من‌ بود . هـنوز خـودم‌ رو نوجوون‌ ميدونستم‌ كه‌ باهاش‌ آشنا شدم‌ . توي‌ جمع‌ مـا - از هـمون‌ جمعهايي‌ كه‌ توي‌ سن‌ و سال‌ ما يعني‌ 18 19 سالگي‌ چـندتا دخـتر و پسر تشكيل‌ ميدن‌،باهم‌ كوه‌ ميرن‌،مهموني‌ ميرن‌،خلاصه‌ باهم‌`زندگي‌` ميكنن‌ - دوستيمون‌ شكل‌ گرفت‌.به‌من‌ ميگفت‌ " كيارش‌،تو اولين‌ عـشق‌ من‌ هستي‌. " من‌ هم‌ به‌شوخي‌ بهش‌ ميگفتم‌ " فرصـت‌ نداشـتي‌ . والـه‌         
    الان‌ مال‌ يكي‌ ديگه‌ بودي‌ . " . و اون‌ مثل‌ همـيشه‌ اخـم‌ مـيكرد، اخمي‌ كه‌ شيريني‌ هزاران‌ لبخند رو بـراي‌ مـن‌ داشـت‌ . هـرروز ما  با هم‌ ميگذشت‌ ، روزي‌ نبود كه‌ حداقـل‌ 5 تا 6 سـاعت‌ باهم‌ تلفني‌ صحبت‌ نكنيم‌ . از بودن‌ با اون‌ لذت‌ ميبردم‌ و غم‌ و غـصـه‌اي‌ اگـر برام‌ وجود داشت‌ فراموش‌ ميكردم‌ . يادمه‌ بهش‌ گفتم‌ " سـارا جـون‌ ، اينقدر به‌ من‌ نگو كيارش‌ . بگو كيا . مثل‌ بـقيه‌ بـچـه‌هـا تو هم‌ با من‌ راحت‌ باش‌ " و اون‌ ميگفت‌ " اگه‌ عشق‌ و علاقه‌ با تـيكه‌  و پاره‌ كردن‌ اسم‌ آدما بـوجود مـياد من‌ اون‌ محـبـت‌ و عـشـق‌ رو   نميخوام‌ ".وچقدر اين‌ حرفش‌ به‌دلم‌ ميشست‌.درسم‌ خوب‌ شده‌ بود واين‌         
    بخاط‌ر وجود اون‌ بود ، تا اون‌ بـود مـن‌ هم‌ بـودم‌ و اگه‌ ميرفـت‌  نه‌،تصورش‌ هم‌ مشكل‌ بود...



ادامه مطلب ...
 
یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:love sms,sms,love,lovely sms,اس ام اس عاشقانه,اس ام اس انگليسي, :: 13:28 :: نويسنده : امیر

hi my frnds , this is a new collection of lOVE sms ... i hope you enjoy

Life ends when you stop dreaming, hope ends when you stop believing and love ends when you stop caring. So dream hope and love...Makes Life Beautiful

Time will always fly, but our love will never die. Keep in touch and remeber me

When time comes for u to give ur heart to someone, make sure u select someone who will never break ur heart, cuz broken hearts has never spare parts

I m going to write on all the bricks I MISS U and i wish that one falls on ur head,so that u knows how it hurts when u miss someone special like u

If 10 people care 4 u, one of them is me, if 1 person cares 4 u that would be me again, if no 1 cares 4 u that means i m not in this world

I m feeling so happy, do u know why? cuz i m so lucky, do u know how? cuz God loves me.Do u know how? cuz he gave me a gift. Do u know what? its YOU my love

1st time i saw u i was scared 2 touch u.1st time i touched u i was scared 2 kiss u.1st time i kiss u i was scared to luv u.but now dat i luv u im scared 2 lose u

If i were a tear in ur eye i wood roll down onto ur lips.But if u were a tear in my eye i wood never cry as i wood be afraid 2 lose u

I love all the stars in the sky, but they are nothing compared to the ones in your eyes

for more plz click on the' 'ادامه مطلب link



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 4 بهمن 1384برچسب:داستان عاشقانه,عشق,داستان,love,lovely,lovely story, :: 19:9 :: نويسنده : امیر

قبل اینکه داستان رو بنویسم بگم که ؛ دوستان عزیز پس از خواندن داستان , دیدگاه , نطر و برداشت خودتون رو در مورد داستان و هدف نویسنده از این داستان رو در قسمت نظرات بیان کنید ؛ به بهترین نظر جایزه ای تقدیم میشه! ( البته من هم دستم تنگه و جایزه ناقبله ، اما هدف جایزه نیست!)

یک شب عادی...

نوک انگشتاش یخ زده بود .
دونه های برف به مژه های بلندش چسبیده بود .
تند و تند قدم برمی داشت و تازیانه باد سرد رو روی صورتش صبورانه تحمل می کرد .
پاهای کوچیک و ظریفش از شدت سرما بی حس شده بود .
چادرشو محکم تر به دور خودش پیچید.
از خیابون که رد می شد یه ماشین مشکی آخرین مدل با سرعت از جلوش رد شد و کلی آب گل آلود روی چادر کهنه و سر و صورتش پاشید .
از توی ماشین صدای قهقهه یه دختر که توی دیس دیس موسیقی جاز گم شده بود , گوشاشو آزرد .
یه دختر شاید همسن خودش , شاید کوچیکتر ...

برای مشاهده ی  ادامه ی داستان روی ادامه مطلب کلیک کنید!



ادامه مطلب ...
 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد